غمناک ترین کلبه!

غـــــــــــــــــــــــــم انگیز ترین کلبه جهان

به نام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین وداع آتش نگیرد 

           

 

 

   

 

نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1398برچسب:,| ساعت16:36| توسط عاشق تنها| |

اگر دلت گرفت...

 سکوت کن...

این روزها هیچکس معنی دلتنگی را نمیفهمد!!!

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:57| توسط عاشق تنها| |

زمین به مرد بودنت نیاز داره …
مرد باش . مردونه حرف بزن . مردونه بخند . مردونه عشق بورز …
مردونه گریه کن ، مردونه ببخش ….
مرد باش ، نه فقط باجسمت ، بانگاهت ، با احساست ، با آغوشت …
مردباش و هیچوقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش...

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:55| توسط عاشق تنها| |

تڪیـﮧ گـآهَم بآش !

میخـوآهَم سَنگـینی نِگـآه ایـن مَرבمِ حَسـوב شَهـر رـآ تـو هـَم

حـِس کنـی ..

ایـن مَرבم نمیتَـوآننـَב ببیننَـב בست هآیِمـآن تـآ این اَنـدآزه بِہم

می آینـב ..

 

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:55| توسط عاشق تنها| |

 

دوست دارم دستم را بگیری و زیرگوشم زمزمه کنی

 

که پشت خوابهای نا آرام تو...

 

چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست...

 

دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم

 

که پشت نگرانی های زنانه ی من...

 

مردی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم!

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:55| توسط عاشق تنها| |

ــیچ میدانی

زیــباترین عــاشــقانــه

وقــتی است که

اسمــم را با مــیــم به انتها می رسانی...

 

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:55| توسط عاشق تنها| |

من
دلهره هایم تمامی ندارند
نفس هایم کوتاه شده اند
دست هایم میلرزند و قدم هایم کند تر
من پاهایم تحمل وزنم را ندارند من بی تابم برای گم کرده ام
نمیدانم در کدامین دیار آرامش را گم کردم
شاید آن چشم های آلوده آرامش را از من ربودند
هرچه که بود زندگی را سخت کرد
من به رهگذران جاده آرامش میگویم:
به همان لذت آرامش یک خواب لطیف سوگند
من بی خبر مانده ام از نعمت ساده ی خویش…
هرکسی رحم در اندیشه ی خود دارد
با خبر سازد مرا از گم کرده ی خود…
من باران را، گریه ی آسان را،
دست مهربان را، خوابی آرام را،
گم کرده ام …

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,| ساعت13:55| توسط عاشق تنها| |

اشـد هر چـه تو بگویـی . . .
کمـی زمان می خـواهـم !
هــر وقت تـوانسـتم . . .
نــفس کـشیـدن را فــراموش کنـم
تــو را هم از یــاد خـواهم بــرد !….

m

نوشته شده در یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:,| ساعت12:11| توسط عاشق تنها| |

ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ…
ﺍﮔـــﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺑـﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻮﺩﻥ ِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘـــ !
ﺷــﺎﯾـــــﺪﺁﺭﺯﻭﯾــﯽ ﺯﯾﺒـــﺎﺗــﺮ ﺍﺯ ﺗـــ ــــﻮ ﺳــﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ … …

Avazak_ir-Love11278

نوشته شده در یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:,| ساعت12:11| توسط عاشق تنها| |

فاجعه یعنی

آنقدر در تـــــ♥ـــو غرق شده ام

که از تلاقی نگاهم با دیگری

احساس

خیانت می کنم!

عشق یعنی همین

نوشته شده در یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:,| ساعت12:10| توسط عاشق تنها| |

این  یه داستان خیانته!

بخونید که خیلی قشنگه

نظرتون هم دربارش بذارید

ادامه مطلب


::ادامه مطلب::
نوشته شده در یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:,| ساعت11:59| توسط عاشق تنها| |

می خواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم . . .

یکی بود ، یکی . . .

بی خیال . . . !

خلاصه اش می شود اینکه : دوستت دارم لعنتی . . .!

نوشته شده در جمعه 25 مرداد 1392برچسب:,| ساعت8:25| توسط عاشق تنها| |

خدایا توببین چطورشکستم        چرا این آدما اینقده پستن

 

خدایا توببین چقدر غریبم             ببین چطور منو دادن فریبم

 

خدایا توببین چطور له هم کرد           همونی که منو عاشق ترم کرد

 

 خدایا توببین چه کرده با من    همونی که می گفت دوستت دارم من

 

خدایا توببین چه دردی داره            وقتی مردنتم فرقی نداره

 

خدایا توببین دستامو پس زد            به جای پرزدن واسم قفس زد

 

خدایا توببین چه بی کسم من         برای زندگی بی نفسم من

 

خدایا توببین دارم میمیرم         بزار بیام پیشت آروم بگیرم

 

خدایا من دیگه نفس ندارم         بزار بیام پیشت قفس ندارم

 

خدایا این ترانمم تموم شد        نیومداون کسی که آرزوم شد


نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:46| توسط عاشق تنها| |

 

 

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

 

می خواهم با تو سخن بگویم....

 

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

 

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

 

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

 

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

 

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

 

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

 

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

 

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...

نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:44| توسط عاشق تنها| |

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب

 

از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

 

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

 

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

 

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

 

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

 

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

 

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

 

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

 

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

 

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

 

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:44| توسط عاشق تنها| |

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب

 

از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

 

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

 

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

 

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

 

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

 

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

 

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

 

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

 

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

 

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

 

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:44| توسط عاشق تنها| |


خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری

 صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری

 

خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی

 

بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی

 

خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا

 

 می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا

 

خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه

 

 هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه

 

خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه

 

نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه

 

خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره

 

 بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره

 

خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه

 

 نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه

 

خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه

 

تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه

 

 خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن

 

بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن

 

 خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی

 

 وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی

 

خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی

 

از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟

 

خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی

 

اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی

 

خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه

 

بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه

 

 خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی

 

 کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی

 

خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه

 

چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه

 

 خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون

 

اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون

 

 خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن

 

  چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن

 

 خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت

 

اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

 

 خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت

 

دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت

 

 خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه

 

  که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه

 

 خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی

 

 تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی

 

خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی

 

از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

 

خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره

 

ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره 


نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:44| توسط عاشق تنها| |

برو اگه میخوای بری ، 
دلت نسوزه واسه من !! 
اینجوری که کلافه ای 
بد تره خب ، دل رو بکن !! 
بکن دل و از این همه خاطره های روی آب 
فک کن ندیدی ما همو حتی یه بارم توی خواب
راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من !! 
اشکاشو پشت پای تو ، میخواد بریزه دل بکن .. 
من که نمی میرم ،اگه بخوای تو از اینجا بری 
چون میدونستم که تو از اول راه مســـافری !! 
شاید نفهمیدی که من بی اونکه تو چیزی بگی 
سپردمت دست خــدا ، که بی خدافظی نری 
غصه ی راهمو نخور ، شاید همینجا بمونم 
شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمیدونم 
رحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من 
اشکاشو پشت پای تو ، میخواد بریزه دلو بکن 
شاید نفهمیدی که من بی اونکه تو چیزی بگی 
سپردمت دست خــدا ، که بی خدافظی نری 
غصه ی راهمو نخور ، شاید همینجا بمونم 
شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمیدونم

نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,| ساعت13:44| توسط عاشق تنها| |

باید بازیگر شوم ،

آرامش را بازی کنم

…باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …

باز باید مواظب اشک هایم باشم …ب

از همان تظاهر همیشگی :

” خوبم …

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,| ساعت17:15| توسط عاشق تنها| |

 

تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ... چه بگویم

وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...

اما...

بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...

بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...

و مرا در قلبت پیدا کنی!!!

 

نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,| ساعت17:6| توسط عاشق تنها| |


قالب رايگان وبلاگ پيچك دات نت

  • نانو تک
  • آی آر آی بی